loading...
خاطرات قرآنی

الهام میرزایی بازدید : 1 دوشنبه 08 مهر 1392 نظرات (0)
قرائت در کانال کولر

یک خاطره خنده دار و البته جالب در ذهنم بود که گفتم بنویسم. زمانی که در سن کودکی شروع به قرآن خواندن کرده بودم بسیار خجالتی بودم. طوری که وقتی می خواندم انگار قلبم از سینه ام می خواهد بیرون بیاید. روزی جمعی از فامیل در منزل ما بودند و پدرم از من خواست که قران بخوانم. من هم گفتم نمی خوانم. خلاصه اصرار اطرافیان باعث شد که قرائت کنم. گفتم به یک شرط می خوانم که شما من را نبینید. از اینکه کسی در هنگام قرآن خواندن کسی مرا ببیند بسیار خجالت می کشیدم. گفتم من از پشت بام می خوانم شما گوش کنید. خلاصه ما رفتیم پشت بام و در کانال کولر شروع به خواندن کردیم. جالب اینکه از پایین هم من را تشویق می کردند. زمانی که به اتاق آمدم آنقدر خندیدم که دلمان درد گرفت. خلاصه این هم از خاطرات قرآن خواندن دوران کودکی ما بود که خیلی برای خودم جالب بود.

خاطره اول

می خواهم در اینجا سه خاطره جالب و البته خنده دار را نقل کنم که برای خودم اتفاق افتاد. سال دوم و یا سوم راهنمایی بودم و از طرف اداره آموزش و پرورش منطقه ۱۰ تهران جهت تلاوت در یک همایش بسیج به یک کانون فرهنگی و تربیتی دعوت شدم. هنگامی که خواستم که تلاوت کنم متوجه شدم که ۵ نفر دیگر را هم دعوت کرده اند. خلاصه ماندیم که چه کسی بخواند. سه نفر از بچه ها گفتند که ما نمی خوانیم و شما بخوانید. من هم گفتم نمی خوانم و آقای فلانی بخواند. اما در کمال تعجب معاون تربیتی اداره گفت بهتر است ۲ نفری با هم بخوانید. من گفتم که به این صورت که نمی شود خواند. ما اصلاٌ هماهنگ نیستیم و این کار اصلاٌ صحیح نیست. شما که من را دعوت کردید چرا این بندگان خدا را دعوت کردید؟ خلاصه من و آن بنده خدا دو نفری رفتیم پشت تریبون. من به آن بنده خدا گفتم که شما بخوان من با شما لب خوانی می کنم و گاهی سایه صدای شما را می خوانم. خلاصه به این صورت ما یک تلاوت کردیم. البته خوب هم در آمد چون یک نفر خواند و من هم با وی لب خوانی کردم. ولی آنقدر از این کار خجالت کشیدم که نمی توانستم از پشت تریبون پایین بیایم.

خاطره دوم

در برنامه ای نیز شبیه به این برنامه نیز همین مسئله برای ما اتفاق افتاد. البته این دفعه با فردی لجوج و مواجهه شدیم که می خواست هر دو نفر ما قرآن بخوانیم. هر چقدر ما گفتیم که برادر من آخر این کار خیلی مسخره است. در کدام برنامه دو قاری در ابتدای برنامه تلاوت کرده اند. اما در این برنامه ابتدا من تلاوت کردم و از سالن بیرون آمدم و بعد یک قاری دیگر هم تلاوت کرد. خیلی کار خنده داری بود. البته من در این برنامه همان کلاس دوم و یا سوم راهنمایی بودم.

خاطره سوم

سال اول دبیرستان بودم که در مسابقات قرآن دانش آموزی شرکت کردم. از نکات جالبی که پیش آمد این بود که قرعه من قرعه ای بود که استاد محمد صدیق منشاوی هم آنجا را خوانده بود و من آنجا را تقلید کرده بودم. البته در آن زمان من تقلید نمی کردم و ردیف لحنی آن تلاوت برای من تداعی شد. لذا تصمیم گرفتم که به صورت تقلیدی تلاوت کنم. از بخت خوش ما داور نیز از عشاق منشاوی بود. خلاصه ما نزدیک به ۳ صفحه تلاوت کردیم. به داور می گفتم که چقدر باید بخوانم می گفت بخوان که تازه داریم لذت می بریم. خلاصه ما نزدیک ۳ صفحه خواندیم و امتیازمان هم شد ۱۰۰. این هم یکی از خاطرات جالب بود که برای بنده پیش آمد.  

هدایای آبلیمویی و تخم مرغی و ….. من

یکی از رسم هایی که در محافل قرآنی صورت می گیرد دادن هدیه به قاری است که البته در  مورد کیفیت آن بحث است. اما برای من در موارد گوناگون هدایایی اهدا شد که جالب است و فکر می کنم کسی تا به حال اینطور تجربه نکرده باشد.

۱ – در مکانی تدریس می کردم و بعد از اتمام دوره که تقریباً ۷ یا ۸ ماه طول کشید به من ۲ عدد شیشه آب لیمو هدیه دادند که البته آن آب لیمو خیلی محشر بود.

۲ – در مکانی به مدت ۷ سال تدریس کردم و تقریباً در جلسات آخر و در جشن حضرت زهرا به من ۲ عدد شیشه آب هدیه دادند.

۳ – در جلسه ای که دعوت شده بودم به من بن کتابی دادند که فردای آن روز باطل می شد.

۴ – در یکی از مسابقات استان تهران من دوم شدم و یکی از علاقمندان به عنوان جایزه به من یک شانه تخم مرغ دو زرده داد.

۵ – در یکی از محافل قرآنی من تلاوت کردم و به من یک عدد عطر زنانه که در ۴ جعبه از بزرگ به کوچک قرار داده شده بود هدیه دادند. البته اندازه آن عطر به اندازه عطرهای مشهدی بود.

۶ – در یکی از محافل قرآنی در تهران یک عدد پتو که در کیسه زباله سبز قرار داده بودند جلوی ۸۰۰ نفر به من هدیه دادند.

۷ – در یکی از جلسات قرآنی به عنوان هدیه قرآنی به من ۲۰۰ تومان هدیه دادند.

۸ – در یکی از محافل قرآنی در تهران بعد از تلاوت به من یک دسته چاقو هدیه دادند.

۹ – در فینال مسابقات سراسری دانش آموزی در تهران، زمانی که اول شدم به من یک عدد ساک مسافرتی دادند.

۱۰ – از سال اول راهنمایی تا پیش دانشگاهی که در تهران اول شدم، هر سال به من ساعت دیواری جایزه دادند که همه ی آنها را به دیگران دادم.

۱۱ – در یک محفل قرآنی بعد از تلاوت به من دو عدد دیس غذاخوری هدیه دادند.

۱۲ – هدایای اداره آموزش و پرورش که من هر سال اول می شدم فقط قرآن بود که البته آنها را جهت استفاده به دیگران دادم.

۱۳ – و…..

اما بهترین و خاطره انگیزترین خاطره من مربوط به سال ۷۷ یا ۷۸ بر می گردد که از استاد عزیزم جناب استاد حاج علی اکبر حنیفی ۵۰۰ تومان هدیه گرفتم. این پول خیلی من را شارژ روحی کرد به طوری که از آن سال تا به حال شاگردی ایشان را می کنم و خواهم کرد. این مبلغ در آن روز برای من خیلی زیاد بود و از طرفی به خود می گفتم که از یک استاد سرشناس و داور بین المللی هدیه گرفته ام. من مدتی آن را نگه داشتم ولی بعداً آن را خرج کرم. یادش بخیر

شاگرد تیزبین

چندی پیش در دارالقرآن برای بخش دانش اموزان دبستانی کلاس تدریس روخوانی قرآن کریم داشتم. با توجه به اینکه تعداد این دانش آموزان زیاد بود من آنها را تقسیم به دو کلاس ۱۵ نفری کردم. یک کلاس روزهای یشکنبه و یک کلاس روزهای سه شنبه. دانش آموزان کلاس روز سه شنبه کمی شیطنت داشتند و شلوغ می کردند. به همین جهت مجبور شدم عذر چند نفر را بخواهم.

زمانی که کلاس روز یکشنبه فرا رسید من برای بچه ها وصف حال کلاس روز سه شنبه را کردم. گفتم که بچه های روز سه شنبه خیلی شلوغ می کنند و مثل شما نیستند و …..

همین که من صحبتم قطع شد یکی از بچه گفت: آقا شما قرآنی هستید. شما قاری قرآن هستیدچرا پشت سر بچه ها حرف می زنید؟ خلاصه ما هم خنده ای کردیم و پاسخ این عزیز را دادیم. اما نکته ای واقعاً در تذکر این دانش اموز وجود دارد و آن اینکه بعضی از مدرسین قرآن ممکن است از روی غفلت در مورد دیگران در کلاس صحبت کنند و ممکن است این صحبت کردن ها باعث ناراحتی شود که باید مورد توجه همه ما قرار گیرد. ان شآءالله

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 7
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 5
  • بازدید ماه : 10
  • بازدید سال : 21
  • بازدید کلی : 62